فیک:"قرار" ۴

بالاخره اون روز فرا رسید
جیهوپ بعد کلی تیپ زدن از خونه بیرون اومد و تو ماشین نشست
یکسره چیزایی که با منشی لی تمرین کرده بود رو تکرار میکرد که دید منشی لی در حالی که لبخندی رو صورتشه و داره اشکاشو با دستمال گلدوزی شدش پاک میکنه با افتخار بهش خیره شده
جیهوپ: یا ! منشی لی چیشده؟ ببین همه رو حفظم قول میدم خراب نکنم ! بخدا کلی تمرین کردم ! گریه نکن دیگه !
منشی: بهتون افتخار میکنم قربان...اصلا باورم نمیشه بالاخره دارید میرید قاطی مرغا
جیهوپ دستشو رو شونه‌ی منشی لی گذاشت:
آیگو آیگو...اینا همش بخاطر تلاشای توعه منشی لی ولی...گمون کنم یکیه که خیلی بیشتر از تو ذوق داره...
"فلش‌ بک":[دیروز ساعت 7pm]
جیهوپ:نه نه...خانم کیم ا.ت من...
*صدای زنگ تلفن*
منشی لی:قربان پدرتونه !
جیهوپ لبخندی پیروزمندانه‌ای زد و به منشی لی اشاره کرد که گوشی رو بده بهش
منشی لی چشمکی زد و لب زد: فایتینگ !
جیهوپ: الو..؟
آقای جانگ(همون‌پدر جیهوپ): الو و مرض ! الو و درد پسره‌ی جعلق ! داشتی چه غلطی میکردی که امروز نرفتی سر قرار؟
جیهوپ و منشی لی زیر لب میخندن:
اهم اهم پدر م...
آقای جانگ: هیچ بهانه‌ای قابل قبول نیست ! هیچی! هیچ میدونی من با دختر شهردار چین قرار گذاشته‌ بودم تا توی بی مصرف رو ببینه !؟
جیهوپ: پدرجان من تصمیم گرفتم که با خانم کیم...
آقای جانگ:ای‌وای من...ای وای من...جواب آقای کیم رو چی بدممممم خدا از زمین برت داره جانگ جیهوپپپپپپپپپ
جیهوپ: پدر جان ! من میخوام با خانم کیم ازدواج کنم...
آقای جانگ: تو غل....وایسا ببینم...چی گفتی؟
جیهوپ: من
میخوام
با
خانم
کیم
ا.ت
ازدواج کنم !
آقای جانگ از ذوق خیلی زیاد بی هوا بالا پرید و دستاشو بهم کوبید:
پسرم...پسرم واقعا راست میگی؟ نمیخوای منو بزاری سر کار؟
جیهوپ: دروغم چیه پدر !
آقای جانگ پیرمرد قد بلند و تقریبا وزن بالایی بود که سبیل خیلی مرتب و سفیدی داشت و وسط موهاش ریخته بود
اون جلوی کارمنداش خیلی با ابهت بود و ملت عین سگ ازش میترسیدن !
اما وقتی میخندید خیلی بامزه میشد و بخاطر سیبیلاش فقط دندونای پایینش معلوم میشد
آقای جانگ خودشو جمع جور کرد و گفت:
گوشیو بده به منشی لی پسرم...
منشی لی:بله قربان؟
آقای جانگ:منشی لی تو بساط خاستگاری رو روبه‌راه کن...منم میرم سور و سات جشنو برپا کنم !
منشی لی پاشد و در حالی که از ذوق زیاد بغضش گرفته بود احترام نظامی گذاشت:
بله قربان !
آقای جانگ گوشی رو قطع کرد و در حالی که داشت میرقصید و آهنگ میخوند از اتاقش خارج شد...
"پایان فلش بک":
منشی لی:اونکه صدرصد !آقای جانگ دارن لیست مهمونا رو مینویسن!
جیهوپ از فکر کردن به شب عروسیش از خجالت سرخ شد
وقتی رسیدن جیهوپ از ماشین پیاده شد و‌ منشی لی براش آرزوی موفقیت کرد
جیهوپ هم حلقه رو تو جیبش چک کرد و دسته گل بزرگی که از بیست و خورده‌ای رز قرمز ساخته شده بود رو تو دستاش گرفت و ساعتشو چک کرد:
دقیقا سر موقع !
جیهوپ رفت تو و دید ا.ت یه کیک شکلاتی و قهوه سفارش داده و با اشتیاق داره میخوره
گلو پشت سرش گرفت و آروم کنارش نشست
ا.ت: اومدی؟ ببخشید عصرونه نخورده بودم نتونست تا بیای صبر کنم
جیهوپ:نه نه نه...اشکال نداره !
ا.ت به جیهوپ نگاه کرد و جیهوپ هم از خدا خواسته بهش زل زد و همونجا محو شد
بعد چند دقیقه جیهوپ به خودش اومد:
او...ببخشید !
جیهوپ گوشی ا.ت رو از تو جیب کتش درآورد و بهش داد:
بفرمایید
ا.ت: خیلی ممنون !
جیهوپ بعد یکم دس دس کردن بالاخره به حرف اومد:
خب...راستش من فقط بخاطر دادن گوشیتون نیومدم...
ا.ت: خب کارت چیه...بگو !
جیهوپ از سر میز پاشد و روی زمین زانو زد
حلقه رو از توی جیبش در آورد و به ا‌.ت گرفت :
خانم کیم ا.ت...با من...ازدواج میکنید؟
ا.ت خواست جواب بده که باباشو دید...
آقای کیم داشت با عصبانیت به سمتش میومد
ا.ت سریع جواب داد:
حتما ! چراکه نه !
و قبل نزدیک شدن آقای کیم حلقه رو از جیهوپ گرفت و اونو کوتاه بوسید
آقای کیم و منشی لی در حالی که اون عقب از شوق اشک‌میریختن دست میزدن به ا.ت و جیهوپ خیره شده بودن...
این داستان *تا اینجا* به خوبی خوشی پایان یافت...
اما بقیشو...منکه نمیدونم !
.
.
.

"پایان فصل اول"
دیدگاه ها (۶۶)

فیک:"لوسیفر"۱۳

فیک:"بزار نجاتت بدم"۲۲

فیک:"بزار نجاتت بدم"۲۱

فیک:"لوسیفر"۱۲

:تهیونگ: الان که رفتیم با احترام با پدر و مادرم صحبت می کنی ...

:تهیونگ: اون موضوع رو بسپار به من، من حلش می کنما/ت: خب ...

دوست دختر اجاره ای

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط